بازرگان را میتوان نمونه نسلي دانست که اگر چه ريشه در نهادهاي سنتي نداشتند و از همان گام نخست پاي به دنياي جديد و علم جديد نهاده بودند، اما همواره به دنبال پيوند ميان اين دو بودند و با روحيه مداراجوي خود بيآنکه در پي شعار برآيند دو نهاد را نه در ذهن که در عمل نيز به هم پيوند داده بودند و هر يک را البته در جاي خودش به کار ميگرفتند …
مر دانشگاه در ايران، اگر دارالفنون را در اين شمار قرار ندهيم، به يک قرن هم نميرسد و هنوز نهاد دانشگاه جوانتر از آن است که دل نگرانش نبود. هنوز نحيف است و در حال قد کشيدن و البته ريشه دوندان و البته هنوز هم دارد مخالفاني که نميخواهند اين نهاد بيش از اين رشد کند و در پي آن هستند که دانشگاه را نيز يا تعطيل کنند يا آنچه که صلاح ميدانند در آن تدريس شود.
در همان زمان تاسيس دارالفنون نيز بودند مخالفاني که اجازه نميدادند تا علم جديد به ايران راه يابد. امروز هم هنوز هستند کساني که معتقدند دانشگاه محل زايش نگاه غيرديني است و جايي براي حرکت جامعه به سمت و سوي غير از آنچه که نهاد سنت تجويز ميکند و پاسدارش است. براي همين ميتوان چنين ادعا کرد که علم جديد و نهاد دانشگاه در ايران مخالفان بسياري داشته است. تاسيس دارالفنون يا دانشگاه تهران، تفاوتي ندارد، هر دو با مخالفتهايي از سوي آنان که مدافع و البته نگران سنت بودهاند روبهرو شده است. چراکه از نگاه اين گروه، نهادي چون دانشگاه در مقابل نهاديهاي آموزشي سنتي در ايران که همان مکتبخانه بودهاند، قرار دارد. در باور اينان دانشگاه يک نهاد غربي است که از بدو ورودش در پي آن بوده و هست که پايههاي آموزش سنتي را متزلزل کند.
در برابر گروهي که همچنان سر ستيز با دانشگاه دارند و هنوز بر اين باورند که دانشگاه محل بلاست و هر چه هست از همين دانشگاه برميخيزد، گروهي ديگر نيز بوده و هستند که در باورشان دانشگاه نه تنها تضادي با سنت و دين ندارد که ميتواند بخشي از نگراني دينداران را پاسخ بدهد.اين گروه نه دين را نه آنگونه که سنتگرايان جلوه ميدهند و بيان ميکنند ميخواهند و ميشناسند و نه دانشگاه را هيولايي ميبينند که ميخواهد تمام سنت را ببلعد. از قضا خود زاده و تربيت شده دانشگاه هستند و خاستگاه اصليشان نه حوزههاي علميه و مکتبخانهها که نهاد نورسيده دانشگاه است. اينان اگرچه انديشمند ديني به شمار نميآيند اما دغدغه دين بسيار دارند و از اين که دين بيعمل باشد و در گوشه خانهها و مکتبخانهها که فقط به کار آخرت آيد سخت در گلايهاند. اگرچه تحصيلکرده دانشگاه به شمار ميآيند اما فهم ديني خاص خود را دارند و در واقع نمادهايي براي نشان دادن نسلي هستند که اگرچه در دانشگاه رشد يافتهاند اما نه از دين گريختهاند که علم جديد را به دين پيوند زده تا راه توسعه و ترقي از مسير علم و دين توأمان بگذرد. ميتوان شريعتي و بازرگان را دو نماد اين جريان به شمار آورد. اگرچه شريعتي نه چون بازرگان درس فني خوانده بود تا با بهرهگيري از فرمولهاي فيزيک و مکانيک دين را قابل لمس و اثبات از راه علوم جديد جلوه دهد، اما هم او در شمار نخستين چهرههايي است که بدون لباس روحانيت بر منبر سخنراني رفته و در عين نقد نهاد سنت ديني را نشان ميدهد که در پي نوجويي است و به کار امروز ميآيد. تفاسير علي شريعتي از دين اگرچه چندان براي سنتگرايان ديني خوشايند نيست اما براي نسل جوان و تحصيلکردگان دانشگاهي دلنشينتر و البته قابل پذيرش است. اينچنين است که علي شريعتي به نماد بخش تازهاي از دينداران تبديل ميشود که در جستوجوي آميزش دين و مدرنيته هستند. او نمايان ميکند که ميشود هم انقلابي بود، هم در دانشگاه تحصيل کرد و هم دغدغه ديني داشت و براي هر گام به دين تکيه کرد و از دل دين و متون ديني به جستوجوي مفاهيم مدرن آمد و سازگاري ميان خواست امروزي جامعه و دين و مذهب پديد آورد. اگر چه شريعتي به دليل سخنان حماسهانگيز و شورآفرينش در نقد سنت و ترويج مذهبي که هم به کار دنيا ميآيد و هم آخرت، بيشتر به چشم ميآيد اما گروهي ديگر از متفکران و سياستمداران ايراني هستند که اگرچه به لحاظ بنيانهاي فکري و سياسي داراي قرابتهاي بسيار با شريعتي هستند در عين حال در جستوجوي راهي براي تبيين علمي و فيزيکي مفاهيم ديني هستند.
اين گروه به اثبات علمي دين نشسته و با بهرهگيري از استنباطهاي علمي دين را به پديدهاي قابل لمس و تجربي تبديل کردهاند.جستوجو در راز و رمز آفرينش با بهرهگيري از علم رياضيات يا ساير علوم بشري نشانههايي از تلاش اين گروه براي نشان دادن و اثبات سازگاري علم و دين يا در واقع دانشگاه و علم جديد و دين است.
شايد به جرأت بتوان بارزترين نماد اين گروه را مهدي بازرگان و دوستانش خواند. چه او اگرچه تحصيلکرده دانشگاه و غرب بود و علم جديد خوانده اما همچنان دغدغه دين داشت و تلاش بسيار به کار ميبست تا از راه علم، مسائل ديني را ثابت کند و در واقع فرمولهكننده رويكردي بر مبناي اصالت علم مدرن به دين است. بازرگان در واقع دو دغدغه داشت، يکي هماره در انديشه اين که چرا ما ايرانيان عقب ماندهايم و ديگري آن که چرا دين نبايد و يا به بيان ديگر نتوانسته است مبناي توسعه و پيشرفت قرار گيرد و همواره در تضاد با دنياي جديد بوده است.
همين بازرگان را بر آن داشت تا به تعمق جدي در اينباره بنشيند و در جستوجوي راهي براي دستيابي به توسعه و ترقي از راه دين و علم توأمان.چه نسل بازرگان ديندار بود و رابطهاي نزديک با روحانيت نوگرا داشت که اگر چه ريشه در حوزههاي علميه داشت اما سر ناسازگاري و نزاع با علم و دانشگاه را نيز در پيش نگرفته بود.بازرگان نه چون بسياري از انديشمندان ديني فلسفه و کلام خوانده بود و نه چون برخي ديگر عرفان.که او تحصيلات خود را در رشته فني از سر گذرانده بود و بعد از آن راهي غرب شد تا در آنجا دنياي جديد را ببيند و البته بياموزد که چگونه ميتوان مسير ترقي را در پيش گرفت.
البته اگر چه بازرگان يک تحصيلکرده و آشنا با غرب بود که سالها در آنجا روزگار گذرانده بود اما پيش از آن ايراني مسلمان به شمار ميرفت که نگران ميهن بود و در انديشه اين که چگونه ميتوان راه توسعه و کمال را همزمان در پيش گرفت.
آشنايي با غرب، او را كه يك «مسلمان معتقد» و متفكر دردمند بود، به انديشه در مورد علل تفوق غرب و عقبماندگي و انحطاط ايرانيان واداشته بود.نگاهي مختصر به مجموع آثار منتشر شده از اين متفکر ايراني نشان ميدهد که او چگونه در پي سازگار نشان دادن علم و دين و در بياني ديگر دانشگاه و حوزه بوده است.
جداي از مجموعه آموزشهاي قرآن يا نظم در قرآن او که کاملا به صورت رياضي به بررسي قرآن مينشيند آثاري چون؛ اسلام مكتب مبارز و مولد، انتظارات مردم از مراجع، انسان و خدا، اول به فكر ايران ! دوم بهفكر ايران !! سوم هم بهفكر ايران !!!، برنامه تربيت و تعليم ديني، بسازيم يا برايمان بسازند، بعثت و ايدئولوژي، بعثت و تكامل، بينهايت كوچكها، پراگماتيسم در اسلام، ترموديناميك در زندگي، توحيد، طبيعت، تكامل، چرا با استبداد مخالفيم، خدا در اجتماع، خداپرستي و افكار روز، دين و تمدن، راه طي شده، سِرعقبافتادگي ملل مسلمان، ضريب تبادل ماديات و معنويات، علميبودن ماركسيسم، كار در اسلام، مرز ميان دين و سياست، مسئله وحي، مسلمان اجتماعي و جهاني، و مطهرات در اسلام، نمونههايي از تلاشهاي علمي و نوشتاري بازرگان براي سازگاري علم و دين، اثبات علمي و منطقي دين و مسائل ديني و توسعه و ترقي بر مبناي اصول علمي و ديني است.
تلاش بازرگان براي پيوند مفاهيم مدرن و غربي با مفاهيم اسلامي و بومي در ايران از چشم هيچکس پنهان نمانده است.در واقع يکي از ويژگيهاي بازرگان براي کاهش تضاد ميان سنتگرايان مخالف دانشگاه و علم جديد سازگار کردن و بومي کردن مفاهيم است. او تلاش بسيار ميکند تا هر مفهوم غربي را در ايران بر مبناي فرهنگ ديني و اسلامي ايرانيان سازگار کند.مسعود پدرام در کتاب روشنفکران ديني و مدرنيته درباره مهدي بازرگان مينويسد:«بازرگان به عنوان چهره پيشاهنگ نسل خود به شدت تحت تاثير نظم، تكنولوژي، اخلاق كاري و احساس وظيفه و نيز آزادي، دموكراسي و حقوق بشر در غرب قرار ميگيرد. او در بازگشت خود از فرانسه تلاش ميكند اسلام را با ارزشهاي مدرن پيوند دهد.»
او به شدت از آنچه که انحطاط و عقبماندگي ايرانيان ميخواند در آزار است و همواره به دنبال راهي براي ترقي و پيشرفت و رسيدن به درهاي توسعه.او اگر چه دغدغه دين دارد اما چنين نيست که با تجديدنظر و امروزي کردن مفاهيم ديني ناسازگاري داشته باشد.مجيد محمدي هم در دينشناسي معاصر در خصوص بازرگان چنين مينويسد:«مسائل مورد توجه بازرگان، اصلاح و احياي دين و بازگشت به قرآن، رابطه علم و دين و دين و دنيا، دين و سياست، انسانشناسي، آفتشناسي دين، مشكلات اجتماعي جامعه ايران و ملل اسلامي، برخورد با غرب و بالاخره دفاع امروزي از دين هستند.»
بازرگان علاوه بر اين موارد همانگونه که بيان شد تمام تلاش خويش را براي نشان دادن توافق ميان علم و دين بهكار ميگيرد و براي همين کار با بهرهگيري از علوم فيزيك و مكانيك -كه رشته تخصصياش بوده است- در پي تطابق علمي و ديني هستي است: او در نظم در قرآن به استنباط رياضي و منطقي روي ميآورد و قرآن را آنگونه که در علم فيزيک و مکانيک خوانده ميبيند و به آفرينش جهان از اين راه مينشيند تا به علمگرايان و تجربهگرايان نشان دهد که ديني که او از آن سخن ميگويد سر ناسازگاري با علم ندارد که خود مبناي منطقي دارد و هر گفتار آفريدگارش رازي نهان دارد و هر اشارتي که از سوي او هست حتما استدلالي در نهان خواهد داشت.براي همين است که بازرگان در تلاش است تا يافتههاي جديد ديني را در علم بجويد و هر کشفي را به ريشههاي دينياش پيوند بزند: همانند بيان امام صادق(ع) در مورد موجودات زندهاي كه از شدت ريزي به چشم ديده نميشوند.
او حتي هنگامي که ميخواهد ايمان به آخرت را بيان کند دو شخصيت علمي انسان را بيان ميکند که هر دو پيش از آن که ريشه در مسائل ديني داشته باشند در علوم به زبان آمدهاند: دو شخصيت فيزيولوژيك و پسيكولوژيك انسان.
او حتي در كتاب «مطهرات در اسلام» به فرمولهاي رياضي و قوانين شيمي و فيزيك متوسل ميشود تا قابليت اجرايي فرامين ديني نظير غسل و ساير احكام طهارت شخصي كه بسيار مورد توجه فقه اسلامي است را اثبات نمايد. البته در اعتقاد بازرگان چنين بود که: «اگر بگوييم كه دين ما همه چيز دارد همانطور كه خيلي از علماي ما نظرشان اين است، براي مواردي كه در دين نيست دچار بنبست خواهيم شد»اما «چنانچه خدا و آخرت را برنامه اصلي بعثت انبيا بدانيم و امر و اصلاح دنيا، هدف و وظيفه اديان الهي نباشد، ديگر ايراد و نقصي براي اديان نخواهد بود كه گفته شود در اصول و احكام دين، همه مسائل و مشکلات زندگي و دستورالعملهاي جامع و کامل سياسي و اقتصادي و اجتماعي مورد نياز جوامع وجود ندارد.»
دنيا براي دين امر بالتبع و بالعرض است اگر كسي دنيا ميخواهد، وارد علوم دنيوي بشود، فلسفه ميخواهد، سراغ فيلسوفان برود، كلام ميخواهد، سراغ متكلمان برود و…
چنين است که ميتوان مهدي بازرگان را نمونه نسلي دانست که اگر چه ريشه در نهادهاي سنتي نداشتند و از همان گام نخست پاي به دنياي جديد و علم جديد نهاده بودند و به جاي تحصيل در علوم انساني و کلامي به تحصيل در علوم فني نشسته بودند اما همواره به دنبال پيوند ميان اين دو بودند و با روحيه مداراجوي خود بيآنکه در پي شعار برآيند دو نهاد را نه در ذهن که در عمل نيز به هم پيوند داده بودند و هر يک را البته در جاي خودش به کار ميگرفتند.