هيچ پيرايه بهتر از شرم نيست
قابوسنامه
آتش در گلستان!
🔸️خبرنگار ايران اينترنشنال، از آقای ابراهيم گلستان- در آنسوی خط – در بارهی درگذشتِ مرغ نادره تكرار ايران، “استاد شجريان” میپرسد و دلايل اقبال مردم به او را جويا میشود. آنچه از سخنان مغشوش و پرگُسست او میتوان دريافت اين هاست: “نه ديده بودم و نه میشناختمش، اما آوازش مطبوع بود و به دلم مینشست. اقبال مردم نيز ملاكی معتبر نيست، جُستنِ جای خوب نيز در جامعه ايران، كار ِدشواری نيست. مردم در فقر فكریاند، جامعه هيچگاه قاضی خوبی نبوده است….
🔸️باقی، سخناني از همين دست است . تلاش و تكاپوی مُجری، بر استخراجِ سخنانی ملاطفت بار تر از كامِ گلستان، ناكام میماند. همچنان كه تكريم و تجليلِ آقای عباسِ ميلانی (مهمان ديگر) از گلستان و ناسزا به آل احمد هم – كه خوشايند اوست – افاقه نمیكند و گلستان، سُرخ و سرسخت، پا در يک كفش كرده و حاضر نيست شجريان را از حدّ و قوارهی يك آوازه خوانِ خوش صدا اندكی ارتقا دهد.
🔸️روز بعد – با آنكه نتيجهی بحثِ گذشته به روشنی نشان داده كه گلستان با عدم اطلاعی كه از موسيقی و نقش شجريان دارد، انتخاب مناسبی برای موضوع درگذشت شجريان نيست – خبرنگارِ محترم خود را به اقامتگاهِ گلستان میرساند و ضمن ادامه گفتوگوی شب پيش اصرار دارد از او كه بدليل كهولت ديگر رشتهی تسبيح ِ عباراتش گسسته، بپرسد ارزيابی اش از وضع فعلی چيست؟ چه خواهد شد و ملت ايران بايد اكنون چه كند؟ از مردی كه در طول اين ساليان در قصر ويكتوريايیاش جز به شكارِ قرقاول، تماشای فيلم، مطالعه و نگارشِ دلخواهش نپرداخته، نه استادِ سياست است و نه درس خواندهی تاريخ و فلسفه، نه لب به اعتراضی گشوده و نه در طول اين سالها قلم بر اعدامی و زندانی و شكنجهای و فقری و تبعيضی گريانده، اصرار دارد كه نسخهای مشگل گشا بگيرد هديهی اصحاب را!
🔸️نويسنده مشهورِ ما در عوض، بیهنگام و بیموضوع ،بجای تحليلِ اجتماعی، مهندس بازرگان – اين خصم قديم را – هدف میگيرد و يكی ديگر از آن خاطره های صنعت نفت را از بُقچهی تخيّل بيرون میكشد. میگويد بازرگان ( كه درنگاه او نمايندهی خرافه های دينی است) به او گفته است كه آب كُر يعنی سه وجب و نيم در سه وجب و نيم در…و اين آب آنچنان سنگين است كه ميكروب ها را در زير خود لِهْ میكند ! میگويد ببينيد او اين اندازه بیسواد بود. عليرغم اينكه استاد دانشكده فنی بود و من به او گفتم كه ذهنی كوچكتر از همان میكروب ها را دارد. (نقل به مضمون).
🔸️واضح است كه گلستان سندی برای اين افترا نشان نمیدهد و خبرنگار هم هيچ نمیپرسد كه اين ملاقات در كجا و كی انجام گرفته و آيا كسی ديگر نيز شاهد اين گفتوگو بوده است؟ خاطرهای است كه طبق معمول از انبان او به مصلحت بيرون میآيد. كسی نمیپرسد كه آيا قابل تصّور است كسی پس از هشت سال تحصيل، با مدرک مهندسی ماشينهای حرارتی از اِكول سانترال پاريس بيرون بيايد و مهندس ها در دانشكدهی فنی تربيت كند و هفت اختراعِ ثبت شده در فيزيک سيّالات و دستگاههای حرارت و برودت داشته باشد آنگاه چنين چيزی بگويد؟ و گلستان كه در آن زمانه حداقل پانزده سال از او جوان تر است چنين پاسخی دهد؟. من حتی شک دارم كه هيچگاه ملاقاتی ميان آن دو رخ داده باشد. بايد بگويم كه در طول حيات پدرم حتی يكبار هم نام گلستان را از او نشنيدم! بنظرم حكايت ايشان حكايت آن نويسندهی مشهور است كه گفته بود من در جوانی كه حافظهای سرشار داشتم، هم ماجراهای واقعی را بخاطر میآوردم و هم آنها كه هرگز اتفاق نيفتاده بودند. اكنون درپيرانه سر ، تنها دوميرا بياد ميآورم!
🔸️(۱) ناسزاهای آقای گلستان البته حكايت جديدی نيست، چندی پيش خاطرهای ديگر از دوران نفت و اقامت در آبادان بدست داده بود و بازرگان را با هيئتی چون دون كارلئونه در فيلم پدرخوانده تصوير كرده بود در حاليكه باديگاردها و مريدان، اطرافش را گرفتهاند و فردی در حال اصلاح سر و صورت اوست و او همزمان اوامری را صادر میكند… اين تصوير پردازی هم البته سينمايی – تخيلی است و از فرط وضوح در تضادی كه با سلوک پدرم دارد نيازمند هيچ توضيحی نيست.
🔸️در بارهی آقای گلستان البته كسی نبايد انتظار انصاف و احترام داشته باشد. از كسی كه همان آل احمد در بارهاش گفته است “مركز عالم خلقت است” و “من هيچكس را اينقدر اشرف مخلوقات نديدم” (۲ )، از كسی كه مرحوم دكتر خانلري را ابله ( ۳)، احسان طبری را ابله ترين ( ۴) و احسان يارشاطر را ابلهِ پرتِ چاخان (۵ ) “، هنرمندي چون سياوش كسرايی را بیسواد (۶ ) ،شاعرانی چون شاملو و نادرپور را نا آشنا با شعر میداند ( ۷ ) و كسی كه درباره فردوسی نيز نمیداند كه ” حكمت و حكيمی اش كجا بود؟”(۸ ) و دخترش نيز او را آش درهم جوشی از شرافت و خباثت میداند ( ۹) ، نبايد انتظار داشت كه آتش در همه آفاق نزند .
🔸️اما من مدت ها فكر میكردم كه چرا بازرگان؟ و چرا معمولا با جملاتی كه بويی از حساب خورده های شخصی دارد به او حمله میبرد؟ در حاليكه بازرگان نه رقيب هنری او بود و نه ادعايی در ادبيات داشت و نه هرگز نقدی و يا نظری به فروغ فرخزاد داشته است تا اين كه نهايتا يادداشت مرحوم نادر نادرپور در مجلهی روزگار نو ، نكته ای را فرا ياد آورد. نادر پور مينويسد :
” او ( گلستان ) در فاصلهی سوم شهريور ۱۳۲۰ و بيست و هشتم مرداد ۱۳۳۲ از شمار توده –نفتیهای سرشناس بوده و در همان حال به عنوان دوبله كنندهی فيلم های تبليغاتی شركت سهامی ايران و انگليس ( و سپس كنسرسيوم ) دستمزد های كلان میگرفته ( است) ….اندكی پيش از انقلاب تمام وسايل فرسودهی كارگاه سينمايی اش را به سازمان راديو تلويزيون وقت در ازای مبلغی گزاف فروخته به ساحل تايمز مهاجرت كرده … (۱۰)
🔸️در واقع او پيش از ملی شدن صنعت نفت همزمان نقشی دوگانه بازی میكرده است. از سويی عضو حزب توده است و بورژوازی كُمپرادور را لعن و نفرين میكند و در همان حال منتفع از قراردادهايی با شركت نفت ايران و انگليس است .
🔸️قابل حدس است كه درجريان ملی شدن صنعت نفت در سال ۱۳۲۹ و ورود هيئتِ خلع يد به رياست بازرگان به آبادان ، اين سبوها بشكسته و آن پيمانه ها ريخته است و تا چهار سال يعنی تا پس از كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آن گونه قراردادها با انگليسيان ، پاک به محاق تعطيل رفته است. چيزی كه از حافظهی دراز مدت استاد رخت بر نمیبندد.
🔸️شايد بهتر است اين نكته را نيز افزون كنم كه هرچند خدمت گلستان را به ادبيات داستانی ، به هنر عكاسی و سينمای مستند ، نبايد با اخلاقِ كژمدار ِ او در يك كاسه ريخت و هر يك داوری جداگانه ای دارد ، اما چيزي كه عجيب است تلاشی است از سوی برخی اشخاص و رسانه ها ، تا او را همچنان و حتی تا ۹۸ سالگی ، آنهم در حوزه هايی كه اطلاعی از آن ندارد، به گفتوگو بكشند. چيزی كه برای خودِ او از همه زيان بخش تر است. حكايت امروز نويسندهی ما حكايتِ تفنگ سَرپُری زنگار گرفته بر ديوار است كه هر چند سالهاست به كار نيامده اما باروت اش هنوز بكار است و به كوچكترين اشارهی دستی، از ضامن رها میشود و كسی را زخمی میكند. میتوان حدس زد كه برای عده ای اين كار تفنّن و تفريح محسوب شود. آن ها كه میگويند خوب ، بله او همين است ! و همين صراحتِ بيان برای خود فضيلتی است . و منظورشان در حقيقت اين است : مادام كه دشنامی از سوی او به “ما” حواله نشده است ، اين صراحت ستودنی است. صراحت از ديد آنان يعنی ناسزا به ديگران. به اين ترتيب و متاسفانه او بخشی از ضمير نا خود آگاهِ ما ايرانيان است.. آن بخشِ ديكتاتور مسلك ، كه براي رای و شخصيت كسی حرمتی نمیشناسد و هر نكته خلاف باورش را بی هيچ شرمی با ناسزا پاسخ میگويد . چيزی كه به وفور امروزه در جامعه و نيز در فضای مجازی میبينيم.
🔸️ديگران در نگاه او يا متملّق و همداستان اند و يا وطن فروش ، خائن و بيسواد . آن بخشِ خود شيفته ای كه در هر حوزهی مرتبط با فرهنگ ايران ، خود را مُطّلع جلوه ميدهد اما اطلاعی دقيق از تاريخ ايران ندارد . آن بخش كه عافيت طلبانه در هيچ سنگلاخی خطر نمی كند ولی مدّعی خلق و خالق است . آن بخش كه از دين هم چيز چندانی نمیداند ولی بشدت دين ستيز است. و اين همه كم و بيش در شاهزادهی قصهی ما جمع است . او نمادِ خشم ماست .آن بخشِ زود خشمِ دير آشتي ، كه بخشي از – و خوشبختانه تنها بخشي از- هويت ماست.
********************
۱)- اين مضمون از مارک تواين در كتاب زندگی من نقل شده است . البته در مثل مناقشه نيست و منظورم ابدا مقايسه اين دو نويسنده از نظر سطح ادبي نيست..
۲)- جلال آل احمد ، يك چاه و دوچاله، نشر رواق چاپ اول ، ۱۳۴۲ ص۲۷
۳)- نقل قول از كتاب حديث نفس ، حسن كامشاد ، نشر ني، چاپ چهارم ۱۳۹۲ جلد دوم ص ۱۸۲ و۱۸۱
۴)-همان ، همانجا
۵)- همانجا
۶)- نقل قول از خانم بی بی كسرايی ، دختر شادروان سياوش كسرايی در مكالمه شخصی. اين مطلب با اجازه ايشان در اينجا نقل شد.
۷)-همان ۱۸۶
۸)- همان ، ابتدای بخش ” بختك هيولاها”.
۹- ليلي گلستان فصل نامه نگاه نو آبان ۱۳۸۴ صفحات ۱۷۰-۱۸۸
۱۰)- از كتاب حديث نفس كامشاد جلد دوم صفحهی ۱۸۶ به نقل از مجلهی روزگار نوش